ثمره عشق ماماني و بابايي اميررضاثمره عشق ماماني و بابايي اميررضا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره

مسافركوچولو هديه اي از بهشت

سروده عموي اميررضا

شعري براي اميررضا   تو   آمدي  و   بهار   را   آوردي                    خوش يمني بيشمار را آوردي اي نو گل من "اميررضا" جان بشنو            در  باغ  دلم  قرار  را  آوردي من يه عمويي دارم كه هرازگاهي طبع شعر گوييش گل ميكنه و اشعاري نغز رو مي سرايد. رباعي فوق رو عمو جونم به سفارش بابايي برام سروده. اميدوارم دراينده منم از اين طبع  شعرگويي خاندان بابايي چيزي به ارث ببرم.غيراين عمو ،بابام و يه عمو ي ديگه هم شعر ميگن و  براي اشعار خود كه زياد طنز هم نيست مي خندند. از دوستاني كه طبع ش...
29 دی 1390

توهم سرماخوردگي

سلام به مامانا و باباهاي نيني هاي تازه از بهشت اومده يه سري از ادما كه براي اولين بار پدرو مادر بودن رو تجربه ميكنن فكر ميكنن كه اگه بيش از حد معمول مواظب نيني شون باشن نيني شون هيچ وقت مريض نميشه.  يادم مياد بعد از دو هفته ازبه دنيا اومدنم به خونه خودمون برگشتيم ماماني همش دماي اتاق رو چك ميكرد كه زير27 درجه نياد منم همش خيس عرق بودم هر مهموني هم كه وارد خونه ميشد خونه رو به كوره تشبيه ميكرد . يكي از همون شبا مامانم به بابايي ميگه كه اميررضا كه نفس كشيدنش بايه سري  صداهايي همراهه.و اين حتما نشانه يه سرماخوردگيه. وقتي با دكترم صحبت كردن اقاي دكتر بهشون تاكيد كرد كه دماي اتاق بايد متعادل باشه حدود 23 درجه.راستي دكترم بهشون گ...
27 دی 1390

گفتنی های بابای امیر رضا

یک هفته تاریخی وقتی شب یلدا امیررضا جون متولد شد تمام زندگی برایم تبدیل به خوشی شد. امیر رضای ناز در ساعت 15 و 15 دقیقه به دنیا آمد. و یک شب در بیمارستان فلسفی گرگان بستری بود. ساعت 16 اول دی راهی خونه شدیم. شب دوم ، کمی شب زنده داری داشتیم و اندکی هم خوابیدیم. اما شب سوم تا صبح امیررضای ناز نخوابید تا اینکه صبح بردیمش دکتر و آزمایش زردی نشان داد که درجه زردی 15 بود و بالاخره به توصیه دکتر راهی بیمارستان شدیم. شب چهارم اولین تجربه مادر امیررضا در بیمارستان با سختی همراه بود زیرا امیررضا تا صبح نخوابید و مدت کمی زیر نور دستگاه بود و اون شب جواب آزمایش عدد 16.1 را نشان داد. شب پنجم مامان امیررضا خسته بود. حق داشت باید استراحت م...
27 دی 1390

خواب

اميررضا و خواب و خوراك اين جمله هاي بابا و مامان جون منه كه اين روزها زياد تكرار ميكنند: بابا: خانم، اميرضا شيرش خورد؟. بهش شيرخشت دادي؟، شربت ميكسچرش رو خورد؟ امروز به اندازه كافي خوابيد؟  مامان: چرا اميررضا نمي خوابه. شكمش درد ميكنه. براش ماي بي بي بخر..... تمام حرفها سر خوردن و خوابيدن و پوشيدن ميچرخه. راستي كه آدميزاد همش درگير همين سه مورد است. در هر حال من دارم بزرگ ميشم. يه چند تا عكس جديدمو براتون ميزارم تا تغييرات اين بيست روز رو متوجه بشين. اگه از اين دل دردهاي آخر شبي و تعويض ماي بي بي نباشه به من كه خيلي خوش ميگذره. دردسرا همه مال مامان و بابامه. امروز 20 روزم تموم شد. خودم رو برا دهه سوم آمده كردم.  &nb...
27 دی 1390

درباره امير رضا جون

از بيومتري تا شكل ظاهري اميررضا اميررضا جون امروز كه 26 شش روز از شروع زندگي با تو ميگذره همراه با تغييراتي شده اي كه براي من البته كمتر محسوس است. با توجه به عطش قابل توصيف تو به شير خوردن قد و وزنت رو به افزايش است. بيومتري روز بيست و ششم وزن 4000 گرم كه با برداشت سه صفر همان 4 كيلوگرم قد 54 سانتي متر اندازه دور سر 37 سانتي متر. شكل ظاهري اختلاف نظر زيادي بين دوستان، آشنايان و فاميل بر سر شكل ظاهري تو وجود داره كه البته بخشي از زندگي ما بزرگترهاست. يكي ميگه شبيه بابايي، ديگر ميگه شبيه ماماني. بعضيها تو رو شبيه دايي محسن و بعضي شبيه پسرعمو ميدونن. ميدونم كه برات زياد مهم نيست و تو فقط شبيه خودتي ولي بدون كه هر روز ...
27 دی 1390

تولد امير رضا جون

پایان نه ماه انتظار بالاخره منم مثل تمام نینی های اسمونی دیگه  بعد از نه ماه , زمینی شدم.  اخیش چقدر سخت بود از اون فضای بهشتی جدا شم موقع اومدنم کلی گریه کردم ولی وقتی واسه اولین بار تو بغل مامانی رفتم اون ارامش رو با هیچی دیگه عوض نمی کنم. لحظه غیرقابل توصیفی بود. احساس خستگی میکنم انگار باید بیشتر بخوابم.                 ...
5 دی 1390
1